كوثركوثر، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

كوثر عزيز خاله اينا

کوثر یعنی خیر کثیر

                      

تولد ای تولد

    کوثر عزیزم 21 مهر تولدت هست .چون مصادف شده بود باروز شهادت امام محمد باقر تصمیم بر این شده که تولدت شب جمعه بگیریم. ما زودتر رفتیم تا در تزیین به عمورضا و خاله نهال کمک کنیم .تزییانت تموم شد و ما اماده پذیرایی از مهمونا شدیم . مهمونای تولد: مادر بزرگها خانواده  عموحسین خانواده عمه محبوب علی اقا و مریم جون اقا مهدی  و زهرا جون الهام عزیز و همسرشون و دوستت  سونیا یکی از شب های به یادموندنی  و خاطره انگیز بود .البته تو از بس خوشحال بودی و نخوابیدی شب انرژی ته کشید. مامان نهال شام ساندویچ مرغ تدارک دیده بود. واما هدایا: مادربزرگها :وجه نقد خاله ژاله وعموحسین :انگشتر طلا نرگس ساع...
20 مهر 1392

گزیده عکس های کوثرطلا

چه موهای خوشکلی       کوثر در هایپر استار         کوثر و دوستش مهتا           عجب فیگوریییییییییییییییی           نخوری زمین عزیز دلم           تاب تاب عباسی ...................           کوثر در استخر توپپپپپپپپپپپپپپپ         برای اولین بار تورا همراه خومون بردیم استخر.عاشق اب بازی هستی             التماس دعا      ...
10 مهر 1392

جشن

شب گذشته جشن دانش اموزان ممتاز اداره بود.مصطفی همانند سال های قبل با معدل 19 جزدانش اموزان ممتاز بود کوثر و مامانش مارا در این جشن همراهی کردند.جشن خوبی بود مخصوصا که غرفه گریم کودک داشت و روی صورت بچه ها نقاشی می کشیدند. دوتا عروسک برگ بود که کوثر اصلا دوستشون نداشت کوثر ظهر استراحت نکرده و خیلی دوست نداشت ازش عکس بگیریم و لی بالاخره راضیش کردیم چندتا عکس یادگاری بگیره:       چه دخمل ارومی ناز بودی نازتر هم شدی اینجا اصلا حس خندیدن نداشتی و لی ............. چه دختر باکلاسی ١.٢.٣ بوسسسسسسسسسسسسس یک خنده از ته دل     به به تیپ اسپرتو خانم چه...
21 شهريور 1392

گردش و تفریح

روز گذشته به همراه خانواده عمه محبوب اینا و پارسا ایسنا باهم رفتیم باغ پدر یزرگ در نزدیکی  سپیدان باغ خیلی قشنگی هست و سایل باغ نظیر تاب ،پل معلق  همگی چوبی هستن. کوثر و پارسا از اینکه کنار هم بودن خیلی خوشحال بودن وحسابی بازی کردن . به همگی ما خوش گذشت. ساعت 11 که افتاب به قول معروف جنگ شده بود و اب هم گرم بود بچه ها زدند به آب. امان از اون موقع که دوتاتو خیس شدید و با گریه از اب جداتون کردید . تصاویر کوثر و پارسا در ادامه مطلب:    ساعت 6 صبح رفتیم دنبال کوثر و دیگه نخوابید و بیدار بود قشنگ معلومه ترسیدی ها الان با خیال راحت نشستی  تاب تاب عباسی ......................... بد ن...
15 شهريور 1392

عروسی

چهارشنبه هفته پیش عروسی علی پسر عمه محبوب بود.خوش گذشت / پارسا و وکوثر وقتی همه دیگر دبدن خیلی خوشحال شدن .پارسا اعضای خانواده  خودش می اورد سر میز همش می گفت کوثر هستااااااااا . بادکنک که گرفت به کوثر داد. اینم عکس های کوثر طلا.   کوثر و پارسا       ...
5 شهريور 1392

لونا پارک

کوثر عزیزم دیشب هم شب خوبی بود کلی هم بهمون خوش گذشت .بالاخره باهم رفتیم لونا پارک شکر خدا بازی های زیادی هم داشت که مناسب تو بود عکس های زیادی ازت گرفتیم ولی به خاط چرخشی بودن وسایل بازی عکس های قشنگی در نیومده. اینم چندتا عکس از طلا خانم : این عکس قشنگتر شده اینجا سوار چرخ وفلک شدیم:       ...
24 مرداد 1392

نوروز 92:

کوثر عزیزم سال 91 با همه ی خوبی ها و بدی هاش تموم شد. روز و شب های زیادی پیش هم بودیم . بهترین خاطره مشترکمون رفتن مشهد بود که خیلی به هممون خوش گذشت . و از امام رضا می خواهم که دوباره دعوت نامه برامون بفرستن. لحضه سال تحویل ظهر بود. شب ما به دیدن مامانی امدیم . تو هم  مارا بردی بالا تا سفره هفت سین بهمون نشون بدی.مامان نهال سفره قشنگی چیده بود.عکس  ها هم مثل خودت قشنگ شده. جای مامان خدیج سبزبود .       عروسکم عیدت مبارک     امیدوارم که سال خوبی واسه هممون باشه.           ...
3 مرداد 1392

بخیه انگشت

شکر خدا دیگه تو خونه جدید حسابی جا افتادید با مامان نهال که تماس داشتیم گفت دست کوثر برید ولی نمیدونیم باکجا؟؟؟؟؟؟؟ اخه موقعی که پای سینک ظرفشویی بوده  می خواسته لیوان بشور از روی 4پایه ،میخواسته همزمان هم با بابا رضا صحبت کنه سر می خوره دستش می بره!!!!!!!عصر من و مریم همراه با مامانی بهت سرزدیم. چه قدر ناراحت شدیم دست که چسب زده بودی دیدیم.مامانی شب پیش شما موندن من ومریم برگشتیم خونه. شب حدودا ساعت 11 بود که خاله زنگ زد به مامان با گریه گفت که کوثر اوردیم درمانگاه گفتن باید بخیه بشه.انگشت کوچولوت 5 تا بخیه خورد. فرداش مریم طاقت نیاورد صبح خودش رسوند بهت.ماهم اولین افطاری خونه شما دعوت داشتیم. عصر که امدیم پیش تو همش دست نش...
20 تير 1392

اسباب کشی:

روز اسباب کشی روز سختی برای ما،شما،و مامانی بود. 4تیر روز تولد امام زمان وسایلاتون به اپارتمان منتقل کردیم .اسم ساختمونتون امیر علی هست عموحسین برای اینکه باهات شوخی کنه میگه امیر قلی  تو هم خیلی قشنگ می نه امیر علی. وسایل واسباب بازی .لباس های تو ماشالله چه قدر زیاد بود من و مریم با کمک مامان نهال جمع کردیم و بسته بندی کردیم . جابه جایی وسایل حدود یک هفته طول کشید . معمولا عصر ها تو پیش مریم و مامان خدیج می موندی ما میرفتیم خونه شما می چیدیم. یک هفته ای که پیش ما بودید که خیلی خوش گذشت .شبها پیش هم می خوابیدیم .تازه تو برامون قصه می گفتی. وقتی که خونتون اماده سکونت شد صبح ماما و بابا رفتن خونه قرار شد که عصر ما باهم بریم وا...
14 تير 1392