سفر به یزد 3
کوثر عزیزم صبح چهارشنبه که از خواب بیدار شدی خیلی سرحال نبودی.مامان و بابا تصمیم گرفتن که
برگردید شیراز اما یکدفعه تو بالا اوردی .هممون ناراحت شدیم .مامان نهال گریه می کرد .وقتی 2-3 بار
تکرار شد بابا رضا گفت انشالله کوثر خوب شد راه می افتیم . با عموحسین بردنت بیمارستان بهت دارو
داد .ماهم دوست نداشتیم تو جشن پاتختی شرکت کنیم ولی مجبوری رفتیم .اما همش زنگ می زدیم
حالتو می پرسیدیم .عمه محبوب خیلی ناراحت شد .جشن که تموم شد ما زود خداحافظی کردیم امدیم
تو ماشین .تو هنوز خوب نشده بودی .یک بار دیگه برده بودنت بیمارستان گفت بود اگه خوب نشد باید
بستریش کنیم. وقتی تورو بردیم بیمارستان حالمون اصلا خوب نبود.تورو بستری کردن ماهم مجبور بودیم
یزد ترک کنیم.شب که باخاله تماس داشتیم گفت عروس (مریم)رفته پیشت.تو مهمانسرا جات خیلی
سبز بود.
مریم و علی آمدن وسایل شما رو ببرن مریم گفت اصلا نگران نباشید من رفتم پیشش باهاش بازی کردم.
صبح پنجشنبه با وجودی که دلمون یزد بود ولی به سمت شیراز حرکت کردیم .دکتر گفته بود که شکرخدا
چیزی نیست احتمالا مسمومیت ساده هست.
عمورضا برای اینکه مارا از نگرانی در بیاره عکستو ایمیل کرد.